ما برگشتیم
ما روحمان جر خورد
ما از کسی در آسایشگاه روانی دیدن کردیم و حالمان بد است
ما فهمیدیم که خیلی گوزوییم
ما خیلی چاق شدیم
ما داریم میرویم تفریحات که وسط ماه رمضان
کلی روزه خواری کنیم
که آنجای روزه داران سوزش کند معلوم هم نیست کی دوباره
ابراز وجود بنماییم
ما مانده ایم که چرا این ها که نمیدانند رفاقت چه زهر ماری ست
برای ما
گوز بلف رفاقت میزنند ! شما نمی دانید؟
یبوست فکری گرفته ایم ! دردش همانند همان مواقعی ست که اسهال عقلی می شویم .
می گویند -وبا - آمده باز خوب است وبای تفکری نگرفته ایم !
به فلان نداشته امان که از بزرگی خدا فقط این به ما میرسد که خود را بیاندازد میان ما و خوشبختیمان !
این را گفتیم که فلان خدا سوزش کند
احتیاج دارم به حرف زدن ، به اینکه جفنگیاتم را بگویم اما نمیتوانم .
صرفا نوشتن کفایت نمیکند گویا! فکر کنم دیر متولد شده ام .
باید سالها پیش در کنار بودا میزیستم تا با او به نیروانا بپیوندم .