ما به عموی بزرگمان می گوییم عمو جان ...بچه که بودیم فکر می کردیم
اسم عویمان جان است و کلی کلاس عموی خارجیمان را می آمدیم
...
وقتی فهمیدیم نامش علی ست یک هفته ای ناباورانه افسرده بودیم...
دچار یک افسردگی بسیار فاخر هستم ...
احساس می کنم می توان با agalloch تا آخر دنیا رفت...
مغرورانه افسرده ام اینک...
یک فرد از دهات های اطراف به خانه ما آمده بود و با یک قابلمه
ماست پر عشق و محبت
که بوی گوسفند از همه جایش به نیکویی به مشام
میرسید و یک عالمه موز
قصد خرید یکی از زمین های کشاورزی ما را داشت که با استقبال گرم مادرم در برابر آن همه موز مواجه شد که با حالتی حق به جانب گفت:
شما فکر کردید ما میمون ایم و فقط موز می خوریم؟؟؟؟